محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

آقا محمدرضا و فاطمه خانم نفس مامان و بابا

چند مطلب تلگرافی و مختصر

پسر خوب مامان ، از الان حوصله اش سر رفته ، حق هم داره، تنهایی تو خونه چی کار کنه ، مامانی هم که روزها بی حاله و شبا بی خواب. برای نی نی چند تا عروسک و جغجغه خریدیم، از من پرسیدی مامان اینا برای چیه ؟ گفتم مامانی برای اینه که هر وقت خواهرت گریه کرد اینارو براش تکون بدی تا اون دیگه گریه نکنه و خوشش بیاد. تو هم یه کمی فکر کردی گفتی آهان پس اینا کنترون بچه ان. دایی برات سی دی بن تن گذاشت تا تماشا کنی ، بهت گفت بن تن نگاه می کنی ، تو هم گفتی من تا حالا صدبار با بن تن چای شیرین خوردم.   نمی دونم شاید احساس بزرگ شدن بهت دست داده ،ولی نمی ذاری من ببوسمت بغلت کنم بچلونمت. منم وقتی خوابی می یام سراغت، دستم می کشم لای موهات ، بوت می کن...
15 آبان 1392
1